ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد خخخخخخ

 1391/10/28 سلااااااااااااااااااام به جیگرطلای خودم  سلام به دوست جونیای مهربون دوست جونیا تبریک میگم.... صد سال به این سالها.... چشمتون روشن آقا من اومدم ...... ایناهاش......... این جانب خاله خانم مرمری بعد از 9 ماه چشم انتظاری قدم به این کره خاکی گذاشتم و چشم و دلتون رو روشن کردم. خدایا دمت گرم........ عجب چیزی ساختی!!!!!!!!!! در هر صورت تولدم مبارک دوستان و آشنایان با این همه پیامک تبریکی که برام فرستادن بدجوری منو شرمنده خودشون کردن.  دوست جونیا پیامکها جای خالی شما را پر نمیکند. لطفا با کادو وارد شوید. امروز مامان خانم کلاس داشت و جیگرطلا دوباره مهمون خونه ...
29 دی 1391

مهمونی خونه خاله مرمر

1391/10/17 امروز خونمون مهمونی داشتم. چون این ماه تولدمه و دوره دوستا هم تو این ماه بود جفتشون رو تو یه روز گرفتمو برای عصرونه کیک درست کردم . صبح جیگرطلا همراه مامانی اومد خونمون. دایی مهدی و زندایی هم یه سر اومدن پیشمون و صبحانه رو با ما خوردن. ظهر اولین مهمونمون خاله مهسا و امیرعلی بودن. اولش ریحانه و امیرعلی مثل دو تا خانم و آقای جنتلمن رفتار میکردنو خیلی مودبانه سر جاشون نشسته بودن و زیرزیرکی همو نگاه میکردن . بعد از اومدن خاله حدیثه و طهورا یه کمی جو مناسبتر شد و بچه ها با هم بیشتر گرم گرفتن. یه بارم که منو ریحانه و طهورا با هم در حال شعر خوندن بودیم ریحانه دو دستی چسبید گردن طهورا رو گرفت و خواست بوسش کنه که ط...
28 دی 1391

زایمان گاومون

1391/10/5 شب خونه عمو محمد جلسه قرآن دعوت بودیم. عمو محمد چند وقت پیش خونه جدید نقل مکان کرد به همین خاطرم بچه ها خونشو بلد نبودن و قرار شد همگی با هم بریم خونشون.  ما زنها داخل ماشین بابایی و مردها هم پشت پیکان وانت عمو محمد . خوب بود که وانت عمو چادر داشتو آدمهایی که پشت ماشین بودن  معلوم نبودن وگرنه از خجالت میمردیم. همشون تیپ درست درمون زده بودن  و پشت وانت نشسته بودن. ما زنها هم همگی کیپ به کیپ تو ماشین بودیم.  یعنی منو مامانی و ریحانه و بابایی جلو بودیم. کلاً هممون پرس شدیم تو خونه عمو محمد هم ما زنها داخل اتاق بودیم و بچه ها اونقدر جیغ جیغ کردنو شیطونی کردن که آخرش دایی مجتبی قاطی کرد &n...
28 دی 1391

بدون عنوان

1391/10/22 غروب وقتی رفتم خونه ریحان، جیگرطلا تو خواب ناز تشریف داشت. اما بعد از چند دقیقه بیدار شد و گفت خاله نگام کن خواب بودم.  رفتم کنارش نشستمو مشغول ناز دادنش شدم  که گفت خاله مرضی نگاه کن لبم خون اومد. حواسم نبود زمین خوردم. بعد مامانی گفت امروز دم آشپزخونه زمین خورد و داخل لبش پاره شد کلی هم خون اومد. الهی خاله بمیره که جیگرم کلی خون از دست داد. بعد از اذان مغرب با هم یه سر رفتیم دم در خونه عمو سعید. وقتی عمو سعید اومد دم در ریحان گفت عمو سعید برو خاله زهرا رو بیار. اما فاطمه زهرا خونه نبود. بعدشم رفتیم مسجد دنبال مادرجون. ریحان به محض دیدن مادرجون درخواست آدامس داشت.  شب جیگرم یه ...
28 دی 1391

شعر و شعر و شعر

1391/10/28  شعرهایی که جیگرطلا از حفظه: یادم میاد یه روز با هم رفته بودیم به گردش عروسک ناز و خوشگلم انگاری بودش سردش بهش گفتم چیزی بپوش حرفمو گوش نکردش، حرفمو گوش نکردش عروسک من سرما خورد، با عطسه هاش سرمو برد گریه میکرد گُر و گُر منو نبرین به دکتر منو آمپولم میزنن، من از آمپول میترسم  خوب میشه تا فردا عطسم، خوب میشه تا فردا عطسم کله گنده دارم، چشم قلنبه دارم تا که میام بازی کنم دست بزنم شادی کنم همگی میگن دههههههههههه چقده شما شیطونی نمیشه آروم بمونی؟؟؟؟؟؟ یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه ...
28 دی 1391

عکس

 1391/10/26 توی این پست فقط میخوام عکس بگذارمو خیلی حرف نزنم. فقط اولش بگم که امروز بعد از چند سال تو شهرمون برف اومده. آره بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرف . الانم ما بسیور بسیور ذوق مرگیم ریحانه و امیرطاها در جلسه قرآن دیشب.  ریحانه از اول تا آخر شب 6 تا نارنگی خورد.  نوش جونش بشه آخرین نارنگی رو هم با پوست گاز میزد و وقتی هم آب نارنگی رو میگرفت پوست رو تف میکرد بیرون.  این نشونه اینه که تحریمها روی ریحانه هم اثر گذاشته ...
26 دی 1391

یکشنبه ها با طعم ریحانه

1391/10/24 دیشب جیگرطلا و مامانی و بابایی واسه شام اومدن خونمون. مامانی و جیگرطلا خوابیدن پیش ما موندنو بابایی رو فرستادن خونه.  آخه جای پارک برای ماشین بابایی نداشتیم. صبح وقتی مامانی میرفت مدرسه منو ریحان خواب بودیم. اما بعدش هر دومون با هم بیدار شدیم.  ریحان وقتی از خواب بیدار شد تو جاش نشستو صدا زد: خاله مرضی منو نگاه کن بیدار شدم.  گفتم صبحت بخیر.  گفت مامانی رفته . گفتم آره رفته مدرسه. گفت برم زنگ بزنم بهش بگم زودتر بیا خونه مادرجون. بعدشم گفت خالههههههههه مرضیییییییییی آناس داری من بخورم؟؟؟؟؟؟ گفتم اول به به بخور بعد آدامس.  گفت نمیشه اول آناس بخورم بعد به به بخورم؟؟؟؟...
24 دی 1391

هنرهای جدید ریحانه

1391/10/20 دیشب جیگرم همراه مامانی و بابایی اومد خونمون. مامانی میگفت امروز وقتی داشته درس میخونده ریحانه هم رفت کنارشو گفت میخوام درس بخونم.  مامانی به ریحان یه کاغذ و خودکار دادو اونم کنار مامانی نشستو هر کاری که مامانی میکرد رو انجام میداد.  بعد از چند دقیقه یهو سرشو به بازوی مامانی تکیه داد و گفت من شما رو خیلی دوست دارم دیروز ریحان تو اتاق مامانی روی تخت نشسته بود و بابایی که هم تو یه اتاق دیگه مشغول کاراش بود. مامانی هم تو آشپزخونه. یه بار مامانی برای یه کاری وارد اتاق شد و دید ریحان خیلی آروم رو تخت نشسته و مشغول تماشای طرح و نقش روی سقفه. مامانی رفت آشپزخونه و چند دقیقه بعد دوباره برای کاری به اتاق...
20 دی 1391

بدون عنوان

 1391/10/14 این روزا اونقده سرم شلوغه که اصلا وقت نمیکنم آپ کنم.  از همینجا شدیداً شرمنده جیگرطلام.  پنجشنبه تولد دایی مهدی بود. غروب پنجشنبه دایی مهدی در یک عملیات انتحاری همگی ما رو در حد لیگ برتر سوپرایز کرد.  اونقدی که همه ما رو کشوند به خونشون. اولش همگی شوکه بودیم  اما با حضور دایی مهدی کلی خندیدیم.  قبل از اومدن دایی، زندایی هر جا از خونه میرفت ریحانه هم دنبالش راه می افتاد.  همش میخواست پیش زندایی باشه. کلی هم با هم درس خوندن. قبل از اومدن دایی و بابایی هم جیگرم خوابش برد. 1391/10/15 غروب همراه خاله حلیمه رفتم خونه جیگرطلا. به محض ورود ما به خونه ریحان ما رو از خ...
17 دی 1391

چهل رو تنهایی

 1391/10/13 دیروز صبح مامانی بعد از صبحانه رفت خونه تا به کارای نیمه تمومش برسه،  منو ریحان هم مشغول بازی شدیم و ریحان متوجه رفتن مامانی نشد. ظهر وقتی داشتم ناهار درست میکردم ریحان تو آشپزخونه کنارم ایستاده بود و بهم گفت پس مامانی من کوش؟؟؟؟ گفتم رفته مدرسه. گفت منم میخوام برم مدرسه . گفتم شما هنوز کوچولویی. گفت نه من یه اینقدی بزرگ شدم.  موقع گفتن این حرفشم سایز بزرگ شدنشم نشون میداد. بعد از ناهار هم مادرجون و پدرجون رفتن بازار و منم ریحانو رو دستم خوابوندمو براش لالایی خوندم.  هر بیت از لالایی ریحان انگشت میگذاشت رو لبمو میگفت حرف نزن بعدم خودش همونی که گفته بودم رو تکرار میکرد. من میخوندم: لالا...
13 دی 1391